در اینجا در مورد شهید برونسی می نویسم
به وبلاگ نوشته های حاج عبدالحسین برونسی خوش آمدید. صلوات برای روح شهید برونسی

آمار مطالب

کل مطالب : 16
کل نظرات : 23

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 253
بازدید سال : 1163
بازدید کلی : 19392
پوستر حاج عبدالحسین برونسی

اینم یه پوستر از حاج عبدالحسین

 برای دیدن پوستر در اندازه بزرگ بر روی عکس کلیک کنید

آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی

تعداد بازدید از این مطلب: 1913
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


فیلم به کبودی یاس

سلام بازم یه مطلب بعد از مدت ها

فیلم به کبودی یاس رو اگه ندید حتما ببنید

در مورد زندگی شهید برونسی

تعداد بازدید از این مطلب: 2343
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شهید برونسی شرمنده ام

سلام

حاج عبدالحسین مدتی هست که نتونستم اینجا سر بزنم و یه مطلبی بذارم.

خودت بزرگواری ما رو میبخشی.

شرمنده حاج عبدالحسین

هم وطن  و عاشق تو

علی 24 ساله.

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1795
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


یا صاحب زمان

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4223
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


شهید برونسی روی حلال و حرام خیلی حساس بودند

 همسر شهید برونسی: شهید برونسی روی حلال و حرام خیلی حساس بودند

 

همسر شهید برونسی

شهید برونسی خصوصیات اخلاقی زیادی داشتند، اما ایشون خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. برای اینکه توی زندگیشان نان حلال بیارند از کلی زمین گذشتند و اومدند به شهر مشهد و در خانه ای کوچک زندگی کردند، ایشون چند تا شغل عوض کردند.

اولین شغل ایشون کار در مغازه شیر فروشی بود، وقتی از شغلش اومد بیرون دلیلش را که پرسیدم گفت:من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب می بند داخل شیر، وزن شیر خالص کم تر می شود و آب قاطی شیر می شود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمی توانم به مردم دروغ بگویم.

بعد از این داستان، ایشون به مغازه سبزی فروشی رفتند. مدتی در مغازه مشغول بودند که فهمیدم خیلی ناراحت هستند، پرسیدم چی شده گفت: صاحب مغازه سبزی هارو داخل اب گل می زاره تا وزن سبزی بیشتر بشه، بعد از فردای روزی که فهمیدند دیگر به اون مغازه نرفتند و یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند دیگر ناراحت نباش، پول هایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد.

تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشون روزها سپاه بودند و شب ها بنایی می کردند.ایشون از سپاه حقوقی دریافت نمی کردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه می دانستند.

برای تعحیل در فرج آقا امام زمان و شادی روح شهید برونسی سه صلوات مرحمت بفرمائید.

تعداد بازدید از این مطلب: 2067
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


میخواهم با خون گلویم بنویسم یا زهرا

شهید برونسی : «میخواهم با خون گلویم بنویسم یا زهرا (س)»آقای تونی می گوید:
شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت.
مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت:
دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه:در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیه) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم تا وقتی که به سوی خداپرواز کنم و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. و خود سردار شهید، شهادتین را خواند و بدینگونه عاشقی فرهیخته ،تا خدا پر کشید.

اما اینکه صورتش رو میبینی پر چروک هستش ولی من مطمئنم دلش صاف تر از برگ گل بود.....

 

آلبوم تصاویر شهید برونسی , برونسی به روایت تصویر , آلبوم عکسهای شهید برونسی ,


میدونی چی شد؟!! مردونه تیر به گلوش خورد و نوشت:

یا زهرا

برای تعحیل در فرج آقا امام زمان و شادی روح شهید برونسی سه صلوات مرحمت بفرمائید.

تعداد بازدید از این مطلب: 2629
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


گپ وگفت صمیمانه رهبر انقلاب با خانواده شهید برونسی

در آخرین روزهای سال هشتاد و هشت، خانواده شهید عبدالحسین برونسی، پیش از اذان ظهر، به بیت رهبری آمدند تا ساعتی با رهبر انقلاب به گفت‌وگو بنشینند.

چند دقیقه پس از حضور خانواده شهید، رهبر انقلاب وارد اتاق شدند و بعد از سلام و علیک گرم و خوش‌آمدگویی، دعوت کردند تا مهمانان صحبت‌های خود را آغاز کنند. یکی از همراهان خانواده شهید، استاندار خراسان رضوی بود. کنگره بزرگداشت شهید برونسی در اسفندماه در حال برگزاری بود و آقای استاندار، گزارشی اجمالی از این کنگره‌ داد. در ضمن گزارش، آقای استاندار دو خبر سینمایی هم داد: اکران فیلم «به کبودی یاس» که پیرامون زندگی شهید برونسی است و نیز خبر ساخت فیلمی درباره زندگی شهید کاوه.

رهبر انقلاب از فرزندان شهید برونسی خواستند که صحبت کنند. وقتی فرزند ارشد «اوستا عبدالحسین» صحبت می‌کرد، جلسه از حالت رسمی فاصله گرفت: «هروقت می‌خواهیم به دیدار شما بیاییم، من خواب شما را می‌بینم! این‌بار هم خواب دیدم که عکس بابا را بر روی سینه‌ گرفته‌ام و در آغوش شما قرار دارم».
جملات فرزند بزرگ شهید برونسی فضای جلسه را منقلب کرد. رهبر جواب داد که: «این‌گونه خواب‌ها را بارها در دیدار با خانواده شهدا و از زبان آن‌ها شنیده‌ام که حمل بر کرامت بنده می‌کنند؛ درحالی‌که این‌گونه خواب‌ها از کرامت و صفای خود خواب‌بیننده است.»

دخترها و عروس‌های شهید نیز به رهبرشان معرفی شدند. یکی از فرزندان شهید از آقا خواست تا برای نوه یک ساله «اوستا عبدالحسین» دعا کنند. آقا سراغ نوزاد را گرفتند که معلوم شد زیر چادر مادرش آرام گرفته است.

پس از پایان سخنان خانواده‌ شهید، چندکلامی هم رهبر انقلاب صحبت کردند. ویژگی‌های شهید برونسی از زبان آقا شنیدنی بود: «خیلی برای تاریخ و جامعه ما اهمیت دارد که این شهید که کارش بنّایی بوده، به جایگاهی می‌رسد که در جنگ با این‌که معلومات دانشگاهی نداشت چنان پیشرفت ‌کند که از یک بسیجی معمولی به مقامات عالی نظامی ‌برسد... مدیریت جنگ تنها نظامی نیست، بلکه فرماندهی جنگ نیاز به مدیریت سیاسی، فکری، انسانی و اخلاقی دارد و این شهید با شخصیت جامع‌الاطراف خود، از پس آن برآمد.»

علاوه بر رعایت حدود بیت‌المال که رهبر انقلاب آن را از ویژگی‌های مهم شهید برونسی دانستند، به نکته جالب دیگری هم اشاره کردند:‌ «در زمان جنگ تحمیلی شنیدم که وقتی مجموعه‌های دانشگاهی با شهید برونسی دیدار داشتند، مجذوب صحبت‌های او می‌شدند».

آقا درباره پرورش انسان‌های بزرگ، شهید برونسی را  مثال زد و گفت: «شهید برونسی و امثال او باید نماد حقیقتِ پرورش انسان‌های بزرگ با معیارهای الهی و اسلامی و نه ظاهری و معمولی باشند.»

رهبر انقلاب از خانواده شهید برونسی تقدیر کردند و در مورد همسر شهید گفتند: «ایشان خیلی صبور هستند. بالأخره اگر کسی بتواند پنج پسربچه‌ را بزرگ کند، خیلی هنر می‌خواهد!»

دیگر نزدیک اذان بود و آقا بلند شدند برای اقامه‌ نماز. فرزندان شهید دورتا دور آقا را گرفته بودند و با رهبر حرف می‌زدند. فرزند ارشد شهید برونسی، چفیه آقا را گرفت و در نهایت هم، مهمان کوچک دیدار، نوه‌ یک‌ساله اوستا عبدالحسین برونسی آخرین نفری بود که آقا با نوازش و دعا از او خداحافظی کردند.

تعداد بازدید از این مطلب: 2270
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


داستان فرمانده شدن شهید برونسی

یک روز توی منطقه جلسه داشتیم. چند تا از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند. بعد از مقدماتی، یکی‌شان به عبدالحسین گفت: حاجی برات خواب‌هایی دیدیم. عبدالحسین لبخندی زد و آرام گفت: خیره انشاءالله. گفت: انشاءالله.
 
 مکثی کرد و ادامه داد: با پیشنهاد ما و تأیید مستقیم فرمانده لشکر، شما از این به بعد فرمانده گردان عبدالله هستید. یکی دیگرشان گفت: حکم فرماندهی هم آماده است.
 
 خیره عبدالحسین شدم. به خلاف انتظارم، هیچ اثری از خوشحالی توی چهره‌اش پیدا نبود. برگه حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند، نگرفت! گفت: فرماندهی گروهانش هم از سر من زیاده، چه برسه به فرماندهی گردان!
 
 گفتند: این حرفا چیه می‌زنی حاجی؟! ناراحت و دمغ گفت: مگر امام نهم ما چقدر عمرکردن؟ همه ساکت بودند. انگار هیچ‌کس منظورش را نگرفت. ادامه داد: حضرت توی سن جوانی شهید شدن، حالا من با این سن چهل و دو سال، تازه بیام فرمانده گردان بشم؟ گفتند: به هر حال، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظف به قبول کردنش هستید.
 
 از جایش ‌بلند شد، با لحن گلایه‌داری گفت: نه باباجان! دور ما رو خط بکشید، این چیزها، هم ظرفیت می‌خواد، هم لیاقت که من ندارم و از جلسه زد بیرون.
 
 آن روز، هر چه به‌اش گفتیم و گفتند که مسئولیت گردان عبدالله را قبول کند، فایده‌ای نداشت که‌ نداشت. روز بعد ولی، کاری کرد که همه مات و مبهوت شدند؛ صبح زود ‌رفته بود مقر تیپ و به فرمانده تیپ گفته بود: چیزی رو که دیروز گفتید، قبول می‌کنم.
 
 کسی، دیگر حتی فکرش را هم نمی‌کرد که او این کار را قبول کند. شاید برای همین، فرمانده پرسیده بود چی رو؟ عبدالحسین ‌گفته بود: مسئولیت گردان عبدالله رو ... . جلو نگاه‌های تعجب‌زده دیگران، عبدالحسین به عنوان فرمانده همان گردان معرفی شد.
 حدس می‌زدیم باید سرّی توی کارش باشد، وگرنه او به این سادگی زیر بار نمی‌رفت. بالاخره هم یک روز توی مسجد بعد از اصرار زیاد ما، پرده از رازش برداشت و گفت: همان شب خواب دیدم خدمت آقا امام زمان(سلام‌الله علیه) رسیدم. حضرت خیلی لطف کردند و فرمایشاتی داشتن؛ بعد دستی به سرم کشیدند و با آن جمال ملکوتی‌شان، و با لحنی که هوش و دل آدم را می‌برد، فرمودند: شما می‌توانی فرمانده تیپ هم بشوی.
 
 خدا‌‌ رحمتش کند. همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتی‌ها را در زندگی او رقم زد. یادم هست که آخر وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: اگر مقامی هم قبول کردم، به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی است؛ وگرنه، فرماندهی برای من لطفی نداشت.
 
 
 
راوی: ابوالحسن برونسی برادر شهید

تعداد بازدید از این مطلب: 3113
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


سخنان شهید برونسی در مورد مقام معظم رهبری

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 2784
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


سربند یا زهرا

دوستان شهید میگفتند زمان عملیات رسیده بود همه منتظر حاجی بودند رفتم داخل سنگر تداركات دیدم حاجی برونسی داره تو سربندها دنبال سربند یازهرا میگرده اخه حاجی برونسی ارادت زیادی به حضرت زهرا داشت و چندین بار تو جبهه معجزه شده بود برای خوندن كامل این داستان به كتاب خاك های نرم كوشك مراجعه كنید خیلی كتاب جالبیه.

سربند یا زهرا

تعداد بازدید از این مطلب: 3705
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


خاطره کوتاه از شهید برونسی

مادر شهید برونسی:

در مقطع تحصیلی ابتدایی با این که همزمان با تحصیل کار هم می کرد، نمره هایش همیشه خوب بود. یک روز گفت «از فردا اجازه بدین مدرسه نرم... اون مدرسه دیگه نجس شده!»

علت را پرسیدیم.

با غیظ گفت: ‹‹ دیروز این معلم طاغوتی رو با یک دختری دیدم که ...›› از فردا گذاشتیمش مکتب به یاد گرفتن قرآن

تعداد بازدید از این مطلب: 3813
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


فیلم منتشر نشده از سخنان رهبری در مورد شهید برونسی

 

 

  برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح شهید عبدالحسین برونسی سه صلوات بفرستید.

تعداد بازدید از این مطلب: 2716
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


خاطرات از شهید برونسی از زبان دکتر عباسی

خاطرات از شهید برونسی از زبان دکتر عباسی

 

 برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح شهید عبدالحسین برونسی سه صلوات بفرستید.

تعداد بازدید از این مطلب: 2670
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چند خاطره از شهید برونسی

شهید برونسی

1)شهيد برونسي در عمليات بدر بسيار ناراحت و گرفته به نظر مي رسيد ، چون عمليات خيبر و آنچه در عمليات خيبر اتفاق افتاده بود ، خيلي برايش سنگين و متأثركننده بود و لذا خيلي تأكيد مي كرد كه هيچكس اجازه عقب نشيني در اين عمليات را ندارد. و بايد ما هدفمان را بگيريم ، حتي اگر تا آخرين نفرمان هم به شهات برسيم ، ولي بايد به سر چهار راه برسيم. واقعاً اين را به عنوان شعار نمي گفت: از قلبش از تمام نهادش اين ندا بر مي خواست و به صورت بلند و با فرياد مي گفت: كه وعده ما سر چهار راه ، اين چهار راه هم به اصطلاح پدي بود كه دشمن آورده بود، در عمق جزيره ايجاد كرده بود. يعني از اتوبان بصره منشعب مي شد و يك خط پدافندي به حساب مي آمد كه دشمن در واقع تشكيل داده بود. تقاطع آن بعضي از جاده هايش بصورت عمودي به داخل جزيره مي آمد كه به اينها در واقع مي گفتيم پد، جاده اي بود ولي چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگي هور قريب به 3 متر (2/5 الي 3 متر ) از هور مي آمد از توي آب يعني مي آمدي بالا تا مي رسيدي به خود جاده عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، اين تنها جاده اي بود كه ما داخل آب داشتيم.    


2) شهيد برونسي مي گفت: اولين دفعه كه مي خواستم به جبهه بروم براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. مي گفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادر زنمان هم بود. مانده بوديم كه چه طوري با اين وضعيت روحي و جسمي كه دارد جريان رفتن جبهه را به او بگويم. از طرفي مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند مي گذشت و بايد خودم سريع به كارهايم مي رساندم. بالاخره جريان را به خانمم گفتم: تا خانمم جريان را شنيد هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعيت به كي مي سپاري؟ در اين موقعيت و شرايط اگر ما الان بيفتيم چه كسي ما را به دكتر مي برد. گفتم كه: به خدامي سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. قبل از اينكه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ايشان دست مي دهد و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده را به همين وضعيت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند. مي گفت: بعد از مدتي كه در جبهه بودم با خانواده ام تماس گرفتم و ديدم كه خانواده خيلي خوشحال است. تعجب كردم پرسيدم جريان چيست؟ خانمم جريان را اينگونه تعريف مي كردند، مي گفتند: بعد از اين كه تو رفتي در همان حالي كه من بي هوش بودم، يك كبوتر سفيدي وارد خانه شد و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست.من حركت كردم و به هوش آمدم، ديدم كه اين كبوتر است و نهايتاً پرواز كرد و رفت روي ديوار حياط روبروي همان در اتاق نشست. بعد از مدتي دور حياط چرخي زد و نهايتاً داخل اتاق آمد و دوري زد و پرواز كرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همين الاني كه چند سال مي گذرد و من در جبهه ها هستم خوشبختانه اين مريضي سراغ خانمم نيامده است.

3)پدرشان بعد از اينكه از جبهه برگشتند ، مريض بودند . در روستا كشاورزي مي كردند و هنگام درو كردن گندم مريض مي شوند و ايشان را به مشهد مي آورند . در مشهد او را به دكتر برديم و دكتر گفت : ايشان سكته كرده است . خيلي حالشان خراب بود ، زنگ زديم كه پدرتان خيلي مريض است و دكتر گفته است خوب نمي شود . بعد خنديدند و گفتند : مريض است دكتر ببريدش به مشهد كه دكتر زياد است هر دكتري هست ببريدش خوب بشود . اگر هم خوب نشد و ببريدش دفنش كنيد . گفتيم در انتظار شما هست . گفت : به پدرم بگوئيد در انتظار من نباشد ، جبهه بيشتر به من احتياج دارد تا پدرم . اگر مرد ببريدش دفنش كنيد اگر زنده ماند مي آيم مي بينمش . من الان نمي توانم بيايم . بعد از چند روزي پدرشان فوت كردند و مراسم كفن و دفن و عزاداري بدون حضور ايشان انجام شد . تا اينكه بعد از چهل روز زنگ زدند كه خبر بگيرند . گفتم پدرتان فوت كرده است . گفتند : اشكال ندارد وقتي كه آمدم برايشان تعزيه مي گيرم . براي چهلم پدرشان از منطقه آمدند و در روستا مجلس گرفتند . تعزيه كه تمام شد خودشان شروع به صحبت مي كنند و مي گويند : الان تمام افراد اينجا جمع شديد ، هر كس از پدر من ناراحتي ديده است ، قرض و طلب دارد بيايد به خودم بگويد . خودم حاضرم دين پدرم را ادا كنم . چون ميخواهم پدرم خاطر جمع باشد .

4)در سال 52 يك روز آقاي برونسي مرا با خودش به زاهدان برد . در مسافر خانه گذاشت و گفت : من مي روم كاري دارم و بر مي گردم اگر من دير آمدم شما همينجا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم : كجا مي خواهي بروي ، هيچ نگفت و رفت و شب نيامد و من خيلي نگران بودم . چون مي دانستم كه انقلابي است . روز بعدش كه آمد ديدم كه خيلي خوشحال است . هنگام برگشت به مشهد هرچه خواهش كردم باز چيزي گفت ولي بعد از پيروزي انقلاب يك روز گفتم : آن رفتن به زاهدان را بگو چه بود . بالاخره تعريف كرد و گفت : آقا من آنجا پيغامي از نماينده ويژه امام راحل در مشهد براي مقام معظم رهبري كه در ايرانشهر در تبعيد به سر مي برد داشتم . گفتم : پس چرا ما را بردي با خودت ؟ گفت : ترا بردم كه رد گم كنم چون جوان بودي .

5) در يكي از جلساتي كه در قبل از عمليات والفجر مقدماتي در قرارگاه نجف با حضور كليه فرمانده تيپها و لشكرها و فرماندهان گردان هاي عمل كننده آن قرارگاه در خدمت سردار همت داشتيم بعد از توضيحات كلي كه خود سردار همت داشتند و بالطبع به دنبالش فرمانده لشكرها و فرمانده تيپ ها محورهاي عملياتي خودشان را توضيح مي دادند و نوبت به فرمانده گردان ها مي رسيد. فرمانده گردان ها هم يكي يكي گزارش كار و فعاليت هاي خودشان را داشتند و همچنين گزارش مي دادند از نحوه عملكردشان و شناسايي و برنامه اي كه در آينده براي خودشان به عنوان طرح عملياتي در نظر گرفته بودند. شهيد برونسي آن روزهاي اولي كه مسئوليت گردان را به عهده گرفته بود به دلايل خاصي زياد علاقه به كار كلاسيك نداشت، يعني، هيچ موقع شايد دوست نداشت كه كلاسيكي عمل كند. لذا ميانه خوبي با طرح و نقشه و كالك و اينها نداشت. آن لحظه اي كه رفته بود، طرح مانور و محدوده عملياتي گردان خودش را توضيح بدهد، آنتن را روي كل محور عملياتي كل يگانها دور مي داد. شهيد همت به ايشان تذكر داد و گفت: نقطه عملياتي خودت را نشان بده. شهيد برونسي در جواب شهيد همت گفت كه: من زياد علاقه به اين شيوه اي كه شما مي فرماييد ندارم. من طرز كارم اين است كه شما نيرو در اختيار من بگذاريد و نقطه اي كه من بايد عمل كنم را به من نشان بدهيد. بنده تعيين مي كنم كه هر نقطه اي كه باشد چه در خطوط اول چه در عمق دشمن و با كمترين تلفات به راحتي يا در بعضي مواقع بدون تلفات آن را تسخير كنم و همين طور شد. نمونه اصلي اين مطلب را در همان عمليات والفجر مقدماتي شاهد بوديم. با توجه به مشكلات منطقه و موقعيت پيچيده اي كه به حساب تپه 85 اگر اشتباه نكنم داشت. روي آن تپه رملي ها، ايشان موفق شد با كاري كه از قبل روي طبيعت انجام داد و شناسايي هايي كه كرده بود، شب توانسته بود به راحتي در زمان مقرر گردان خودش را به خاكريز اول دشمن برساند.

6) مربوط به تصادفي كه كرديم، آن روزي كه مرخصي رفته بوديم همان وقتي كه ديديم راه ما خراب است، شيطان لعنتي به جلد ما آمد، وسوسه مي كرد، عجب كار اشتباهي كرديم. كاش مرخصي نمي آمديم. اين همه نيرو، خدايا چكار خواهند شد. خوب مي دانيد كه همه اش اين فكر بود، بر عكس اين ماشين ما از همان بلندي كه سرازير شد، به يك سرعتي افتاد كه احتمال تكه تكه شدن ماشين وجود داشت. حالا ما كه هيچي، كه يك لش گوشت هستيم. بعدش گفتم: كه خدايا مسئله اي نيست. ما در عمليات كشته نشديم، جايمان همين جا بود، خوب چي، قالو: انا لله و انا اليه راجعون. مسئله مردن خوب فرقي نمي كند، قسمت ما همين جا بوده است. فقط اول كه ماشين اين طوري شد يك دفعه باد از سرمان كنده شد، گفتم: يا ابوالفضل برو. كه برادر روحانيمان آقاي حسيني گفت: اين حرف شما را هرجا برويم خواهيم زد، يا ابوالفضل برو. حرف آن شب شده بود. خوب اگر خداي مي خواست ما كشته مي شديم. خوب همانجا زير برفها تكه پاره مي شديم. زير برفها بايد تا يك ماه مي گشتند كه ما را پيدا كنند. خوب مرگ اين طوري قسمت ما نبوده است. اجل پشت سر ما مي رفت.

7)سال 60 با شهيد برونسي در گردان ايشان مشغول خدمت بوديم. سپس در اطلاعات عمليات لشكر ويژه شهداء مشغول كار شديم. ايشان يك روز جهت هماهنگي به محل ما آمدند و در آنجا مي خواستيم جلويش نقشه بگذاريم و توجيه نقشه اي داشته باشيم. ايشان گفت: من از روي نقشه چيزي متوجه نمي شوم، شما من را ببريد در منطقه و بگوييد گردانتان را به خط بزنيد و كار انجام دهيد، فكر مي كنم اين موضوع در عمليات بدر بود. البته با نقشه هاي جنوب. چون نقشه هاي جنوب گ.يا شده و به زبان ساده است و نقشه هاي غرب، چون نقشه هاي مناطق كوهستاني است پيچيدگي بيشتري دارد. وقتي نقشه را جلويش پهن كرديم، گفت: من هيچي از اين نقشه نمي فهمم، ولي ايشان با همان روحيه رشادتهاي عجيبي از خودشان به يادگار گذاشتند. هميشه در عمليات ها ايشان نقطه اي را انتخاب مي كردند كه سخت نقطه در عمليات بود، ايشان داوطلب مي شدند و نقطه اي كه از همه جا سخت تر بود و كار بسيار زيادي مي برد به ايشان محول مي گرديد و ايشان آن را به اتمام مي رساندند...

9) آقاي توني مي گويد: شهيد برونسي روز قبل از عمليات بدر روحيه عجيبي داشت. مدام اشك مي ريخت، علت را كه پرسيدم آقاي برونسي گفت: دارم از بچه ها خداحافظي مي كنم چرا كه خوابي ديده ام. سپس افزود: به صورت امانت براي شما نقل مي كنم و آن اينكه: در خواب بي بي فاطمه زهرا (سلام الله عليه) را ديدم كه فرمود: فلاني! فردا مهمان ما هستي، محل شهادت را هم نشان داد. همين چهار راهي كه در منطقه عملياتي بدر (پد)فرود هلي كوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره مي رود و من در همين چهار راه بايد نماز بخوانم تا وقتي كه به سوي خدا پرواز كنم و بالاخره نيز اين خواب در همان جا و همان وقتيكه گفته بود، به زيبايي تعبير شد. و خود سردار شهيد، شهادتين را خواند و بدينگونه عاشقي، فرهيخته ، ضتا خدا پر كشيد.

10)پيش از اينكه عمليات بدر آغاز شود ، ما به عنوان مسئول پشتيباني مي رفتيم خدمت فرمانده هان محترم از جمله شهيد برونسي ، ظهر بود ساعت حدود 11/30 الي 12بود ، كنار جمعي از فرمانده هان گردانهايشان نشسته بود از جمله يكي از فرمانده ها شهيد فرومندي بود كه نشسته بودند ، من جلو رفتم و احوالپرسي كردم و بعد پيرامون عملكرد گردان ابوالفضل(سلام الله عليه) كه در عمليات تشكيل شده بود ، سؤال كردم كه از نحوة پشتيباني عمليات خيبر راضي بوده ايد ؟ گفت : من از كار راضي هستم . خدا انشاء ا... كمكتان كند . اما يك چيزي كه به من گفت كه خيلي من را تكان داد ، گفت : فلاني ما از عمليات خيبر ، سالم برگشتيم . اين دفعه به شما مي گويم ، آن دستوري كه حضرت امام در رابطه با منطقه بصره دادند كه اگر بخواهيم به اهدافمان برسيم . من دو راه بيشتر ندارم . مي گفت : اين دفعه يا به اهدافي كه نظر حضرت امام است مي رسيم و يا جنازة من برمي گردد ،به غير از اين دو راه ، راه ديگري وجود ندارد ، خيلي براي من جالب بود . بعد با خودم گفتم : آقاي برونسي اينطوري محكم صحبت نكن . گفت : قطعاً هيچ شكي ندارم . در اين عمليات يا به اهدافي كه نظر امام است مي رسيم يا اينكه جنازة من بر مي گردد . بعد از عمليات هم ديدم كه واقعاً همينطوري شد ، جنازه اش هم برنگشت .

برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح شهید عبدالحسین برونسی سه صلوات بفرستید.

تعداد بازدید از این مطلب: 2322
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


وصیت نامه شهید برونسی

قرائت قسمتی از وصیت نامه شهید عبدالحسین برونسی از زبان فرزند ایشان

 

برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح شهید عبدالحسین برونسی سه صلوات بفرستید.
تعداد بازدید از این مطلب: 3671
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


زندگینامه شهید برونسی

 

شهید والا تبار عبد الحسین برونسی در سال 1321 در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود . تا هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی ، کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت .سال 1352 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شده و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهاد . فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که ساواک بارها و بارها خانه اش را مورد هجوم و بازرسی قرار داد . آخرین بار در مراسم چهلم شهدای یزد دستگیر و به سختی شکنجه شد ، از جمله ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند . کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد . پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوست . با آغاز درگیری های کردستان به پاوه رفت و با شروع جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهه های نبرد رساند . او در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن مرکز فرماندهی عراقیها را واقع در تپه 124/1 نابود ساخته و خود از ناحیه کمر مجروح شد . جراحت نمی توانست شهید برونسی را از پا بیندازد . او در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیاتهای رمضان ، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی ، والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبد الله رزمید و حماسه آفرید و نامش در آزمون جنگ و جهاد شهره شد . او باز هم مجروح شده بود و هر چند از ناحیه دست، گردن و شکم جراحات سختی را بر تن داشت اما روحیه عظیم و پرشکوه او مانع از باقی ماندن وی در پشت جبهه می شد . با شروع عملیاتهای والفجر 3 و 4 به عنوان معاونت تیپ 18 جواد الائمه (ع) در تمامی مراحل آنها شرکت داشته و گردانهای خط شکن را رهبری می کرد و در عملیاتهای خیبر ، میمک و بدر به عنوان فرمانده تیپ 18 جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید که نامش لرزه بر وجود کاخ نشینان بغدادافکند . او با دلاوری غیر قابل وصفی در چهار راه جاده خندق به پاتک دشمن پاسخ داد و به فرمان حضرت امام (ره) لبیک گفت تا اینکه در ساعت 11 صبح روز 23/12/63 با اصابت ترکش خمپاره به بدن مطهرش ، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد و به مقام قرب الهی نائل آمد. پیکر پاک آن شهید عزیز در کربلای بدر باقی ماند و امت شهید پرور خراسان ، روح ملکوتی او را در تاریخ 9/2/64 طی مراسم با شکوهی تشییع کردند. شهید برونسی قبل از شهادت در فرازی از وصیت نامه خود گفته است: اگر هزاران بار گشته شوم در راه ابوالفضل (ع)، حسین (ع) و مهدی (عج) و ابوالحسن (ع) باز هم کم است ، این جان ناقابل پدر شما قابلیت راه آنها را ندارد .
شمه ای از زندگی شهید برونسی از زبان دوستان
در منزلی که در ایرانشهر گرفته بودیم، سه چهار تا پنجره داشتیم یعنی هر اتاقی یک پنجره به کوچه داشت. از کوچه اولاً سر و صدا می آمد و ثانیاً وقتی میهمان داشتیم و حرف می زدیم مأموران شهربانی می آمدند پشت پنجره می ایستادند و حرفهایمان را گوش می دادند.
شهید برونسی و همراهان آمده بودند ایرانشهر، گفتیم بروید این پنجره ها را ببندید، گفتند: همین الآن. رفتند آجر و گچ گرفتند و به فاصله کوتاهی پنجره ها را بستند، طوری که از طرف کوچه پنجره بود اما از طرف خانه دیوار آجری.(مقام معظم رهبری)

جواد را فراموش نکن!
مرحوم آیها... حاج میرزا جوادآقا تهرانی که از علمای بزرگ مشهد بودند، جبهه زیاد تشریف می بردند و علاقه زیادی به رزمنده ها داشتند. یک شب آقا برای سخنرانی به تیپ امام جواد(ع) تشریف آوردند. موقع نماز که شد، قبول نکردند جلو بایستند. هر چه اصرار کردیم که دلمان می خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم، قبول نکردند.
شهید برونسی رفت جلو و گفت: حاج آقا لطفاً بروید جلو بایستید.
میرزا جواد آقا گفتند: شما دستور می دهید؟
شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که به شما دستور بدهم، خواهش می کنم.میرزا جوادآقا گفت: خواهش شما را نمی پذیرم!
بچه ها شروع کردند التماس کردن به آقای برونسی که بگو دستور می دهم.
آقای برونسی با خنده گفت: حاج آقا دستور می دهم شما جلو بایستید همین طوری با لبخند دستور می دهم.
حاج میرزا جوادآقا فرمود: چشم فرمانده عزیزم!
بعد از نماز ایشان آمدند سراغ شهید برونسی. حالت محزون و متواضعی داشتند و اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود. به شهید برونسی گفتند: دوستم عبدالحسین! از من فراموش نکنی. از جواد فراموش نکنی!
شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا، شما ما را فراموش نکنید!میرزا جوادآقا گفتند: این تعارفات را بگذار کنار، فقط من این خواهش را دارم که از جواد یادت نرود!
سرهنگ پاسدار سیدکاظم حسینی فر- همرزم شهید
٭٭٭
پیشانی بند
شور و شوق عملیات همه جا را پر کرده بود. هرکس خودش را به نوعی آماده می کرد. شهید برونسی مدت زیادی در میان پیشانی بندها دنبال پیشانی بند مخصوص خود می گشت.
وقتی پیشانی بند سبزش را بست، به سرش اشاره کرد و گفت: با این یازهرا(س) حتماً حضرت کمک می کند.
گفتم: اگر نباشد هم کمک می کند.نگاه معنی داری کرد و گفت: نه، باید همه چیز با هم هماهنگ باشد ظاهر و باطن.
سرهنگ پاسدار سیدکاظم حسینی فر
٭٭٭
هر وقت از جبهه می آمد چند روزی را که در مشهد بود روزه می گرفت.
می گفتم: حاج آقا بچه ها دوست دارند وقتی اینجا هستید با شما ناهار بخورند، می آمد می نشست پای سفره با دهان روزه به بچه ها غذا می داد و برایشان لقمه می گرفت.
همسر شهید
٭٭٭
یک روز به ایشان گفتم: همسایه ها می گویند آقای برونسی از زن و بچه هایش سیر شده و همیشه جبهه است.
خنده ای کرد و گفت: من باید بیایم به آنها بگویم من زن و بچه ام را دوست دارم، اما جبهه واجب تر است. زن و بچه من این جا در امانند اما مردمی که آنجا خانه هایشان همه ویران و خراب شده در امان نیستند.
همسر شهید
٭٭٭
یکی از دوستانم تعریف می کرد و می گفت: یک روز تمام دانش آموزان را جمع کردند و کلاسها تعطیل شد گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید برایتان سخنرانی کند.
من دم در مدرسه منتظر ایستادم تا فرمانده تیپ بیاید. به من گفتند اسمش برونسی است.
من منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودم که یک دفعه یک مردی با موتور گازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل.
من جلویش را گرفتم و گفتم کجا، مراسم سخنرانی است و فرمانده تیپ می خواهد سخنرانی کند.
ایشان مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم.
٭٭٭
پشت خاکریز روی زانو ایستاده بود و دشمن را می نگریست. بیسیم چی صدا زد: دیگر کسی نمانده باید برگردیم.
شهید برونسی پاسخ نداد.
نزدیکتر آمد، نیمی از بدن سردار را ترکش برده بود، برونسی شهید شده بود اما هنوز ایستاده بود.
فرازی از وصیت‌نامه‌
... شما ای زن‌، چون‌ زینب‌ کبری (سلام‌الله علیها) فرزندانم‌ را هم‌ پدریکن‌ و هم‌ مادری، مادری که‌ اسلام‌ میگوید. برای چندمین‌ بار باز هم‌میگویم‌؛ هر کس‌ آمد و گفت‌: فرزند بی بابا نمیخواهم‌ باید توی دهنش‌بزنید. همسر عزیزم‌ شهفت‌ فرزند دارید، باید آنها را آنچنان‌ با اسلام‌ آشناکنید که‌ روز قیامت‌ هم‌ به‌ درد خودت‌ بخورند و هم‌ به‌ درد من‌، در راه‌ امام‌خمینی که‌ همان‌ راه‌ قرآن‌ و راه‌ امام‌ حسین‌ است‌ بروند تا سر حدشهادت‌. از همه‌ شما میخواهم‌ که‌ هر موقع‌ پسرانم‌ را داماد کردید، یک‌دختر مؤمن‌ بگیرید، فاطمه‌ و زهرا را هم‌ یک‌ شوهر مؤمن‌ برایشان‌ انتخاب‌کنید، برای داماد و عروس‌ کردن‌ فرزندانم‌ پی مال‌ دنیا نروید، فقط‌ ببینید که‌ ازهمه‌ بهتر خدا را میشناسد، ملاک‌ خدا باشد. در هر کار اگر انسان‌ خدا را درنظر بگیرد انحراف‌ ایجاد نمیشود
 
برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح شهید عبدالحسین برونسی سه صلوات بفرستید.
تعداد بازدید از این مطلب: 21725
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود